- گندا شدن
- گندیدن بد بو شدن متعفن گشتن
معنی گندا شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسیر شدن گرفتار شدن، زندانی شدن، مزمن شدن تب بحیثیتی که اصلا قطع نشود
از نو حیات یافتن، زنده گشتن
دشمن شدن
داخل شدن، وارد شدن
ظاهر شدن آشکار گردیدن ظهور نمایان شدن تبین تجلی: چون پیدا شد که چیست لون پیدا شد که چیست بینایی. نخست آنکه یابی بدو آرزو ز هستیش پیدا شود نیک خو. (شا. بخ 2382: 8) -2 معلوم گشتن مشخص گردیدن ممتاز شدن: ... تا این از آن پیدا شود، حاضر آمدن حاضر شدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
غائب و ناپدید شدن
متحرک شدن حرکت کردن براه افتادن جریان یافتن: الپتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را (اسکافی را) عزیز کرد و دیوا رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد
فراخ شدن، وسعت یافتن
بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
گنداشدن: از درنگ گندانگشته
بسخن درآمدن تکلم کردن: گویا شود بفر مدیحش مسیح وار طفلی که نارسیده بود بر لبش لبن. (پیغوملک)
ویران شدن، نابود شدن: (رستم و حمزه و مخنث یک بدی علم و حکمت باطل و مندک شدی) (مولوی جها)، مجاب شدن مغلوب شدن
کم شدن، کاستن: (امیرا، جان شیرین بر فشانم اگر ویدا شود یک بارگی عمر) (صحاح الفرس)
بجا آمدن گزارده شدن اجرا گردیدن، پرداخت شدن
به چیزی آویختن
ساخته شدن
منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
خشمناک شدن، پریشان شدن
بدبو کردن، متعفن ساختن
به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن
پایان دادن به رابطۀ زناشویی، قطع شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، جدا گشتن
دور شدن
متمایز شدن
دور شدن
متمایز شدن
گرد آمدن، جمع شدن
برخی گشتن جان سپردن در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن قربانی شدن، یا فدایت شوم (گردم)، جمله ایست که در آغاز نامه به عنوان تعارف نویسند
آهسته رو شدن بطی شدن مقابل تند شدن سریع شدن، بسختی بریدن، یا کند شدن دندان. بحالتی افتادن دندانها که غذا ها را بسختی برند: همه کس را دندان بترشی کند شود مگر قاضی را که بشیرینی، نا امید شدن مایوس شدن: چون بشام رسیدند ولایتی دیدند آبادان با لشکر بسیار سوار و پیاده بی حد دندانش کند شد و دانست که هیچ نتواند کردن
عمیق شدن ژرف گشتن
متعفن کردن، تباه کردن
لال شدن